ndayeeshgh
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ndayeeshgh


لینک دوستان

صدف جان صدف عزیزم چشم انتظارتم برگرد
صدفی برای مروارید
منتظران دل شکسته
هر چی بخوای داریم
ترفند،نرم افزار،آموزش و....
::::: نـو ر و ز :::::
در سایه سار وحدت
صبور: بچه قمی اینجا هس ؟
یا ضامن آهو
diplomacy
shima love

لوگوی دوستان























تعداد بازدید

v امروز : 6 بازدید

v دیروز : 16 بازدید

v کل بازدیدها : 167923 بازدید

آهنگ وبلاگ

87/10/4 :: 10:30 صبح

 

من می روم اما به او بگویید دوستش دارم،

        به او که تنش بوی گلهای سرخ را میدهد،

                    به او که با جادوی کلامش زیباترین لغات را شناختم،

                               به او که لحن صدایش دلپذیرترین آهنگ است،

 به او که نگاهش به گرمییه آفتاب و لبانش به سرخیه شقایق

 و دلش به زلالییه باران است،

             به او که برای من مینویسد،

                 مینویسد از باران، از شبنم، از گرمای عشق و ...

                 به او بگویید دوستش دارم  .....

 

 

     love

   

     doset daram

 

     marg

 

 



  • کلمات کلیدی :
  • 87/10/3 :: 12:49 عصر

    مرحمت الهی ...


    مردی بود بسیار متمکن و پولدار روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت. بنابراین ، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد تا کارگرانی را برای کار اجیر کند. پیشکار رفت و همه ی کارگران موجود در میدان شهر را اجیر کرد و آورد و آن ها در باغ به کار مشغول شدند. کارگرانی که آن روز در میدان نبودند ، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند. روز بعد و روزهای بعد نیز تعدادی دیگر به جمع کارگران اضافه شدند. گر چه این کارگران تازه ، غروب بود که رسیدند ، اما مرد ثروتمند آنها را نیز استخدام کرد. شبانگاه ، هنگامی که خورشید فرو نشسته بود ، او همه ی کارگران را گردآورد و به همه ی آنها دستمزدی یکسان داد. بدیهی ست آنانی که از صبح به کار مشغول بودند ، آزرده شدند و گفتند : (( این بی انصافی است. چه می کنید ، آقا ؟ ما از صبح کار کرده ایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کرده اند. بعضی ها هم که چند دقیقه پیش به ما ملحق شدند. آن ها که اصلاً کاری نکرده اند)).

    مرد ثروتمند خندید و گفت : (( به دیگران کاری نداشته باشید. آیا آنچه که به خود شما داده ام کم بوده است ؟ ))

    کارگران یکصدا گفتند : (( نه ، آنچه که شما به ما پرداخته اید ، بیش تر از دستمزد معمولی ما نیز بوده است. با وجود این ، انصاف نیست که اینانی که دیر رسیدند و کاری نکردند ، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفته ایم )).

    مرد دارا گفت : (( من به آنها داده ام زیرا بسیار دارم. من اگر چند برابر این نیز بپردازم ، چیزی از دارائی من کم نمیشود. من از استغنای خویش می بخشم. شما نگران این موضوع نباشید. شما بیش از توقع تان مزد گرفته اید پس مقایسه نکنید. من در ازای کارشان نیست که به آنها دستمزد می دهم ، بلکه می دهم چون برای دادن و بخشیدن ، بسیار دارم. من از سر بی نیازی ست که می بخشم)).
    مسیح گفت : (( بعضی ها برای رسیدن به خدا سخت می کوشند. بعضی ها درست دم غروب از راه می رسند. بعضی ها هم وقتی کار تمام شده است ، پیدایشان می شود. اما همه به یکسان زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار می گیرند)).


    ****************************




  • کلمات کلیدی :
  • 87/10/3 :: 12:46 عصر

    پیغمبر آب و رسول باران

    خداوند گفت: دیگر پیامبری نخواهم فرستاد از آن گونه که شما انتظار دارید, امام جهان هرگز بی پیامبر نخواهد ماند و آن گاه پرنده ای را به رسالت مبعوث کرد. پرنده آوازی خواند که در هر نغمه اش خدا بود, عده ای به او گرویدند و ایمان آوردند.

    و خدا گفت: اگر بدانید, حتی با آواز پرنده ای می توان رستگار شد.

    خداوند رسولی از آسمان فرستاد. باران, نام او بود. همین که باران, باریدن گرفت, آنان که اشک را می شناختند, رسالت او را دریافتند, پس بی درنگ توبه کردند و روحشان را زیر بارش بی دریغ خدا شستند.
    خدا گفت: اگر بدانید با رسول باران هم می توان به پاکی رسید.

    خداوند پیغامبر باد را فرستاد, تا روزی بیم دهد و روزی بشارت پیش باد روزی توفان شد و روزی نسیم و آنان که پیام او را فهمیدند, روزی در خوف و روزی در رجا زیستند.

    خدا گفت: آن که خبر باد را می فهمد, قلبش در بیم و امید می لرزد و قلب مومن این چنین است.
    خدا گلی را از خاک بر انگیخت, تا معادی را معنا کند, و گل چنان از رستاخیز گفت که از آن پس هر مومنی که گلی را دید, رستاخیز را به یاد آورد.

    خدا گفت: اگر بفهمید, تنها با گلی قیامت خواهد شد

    . خداوند یکی از هزار نامش را به دریا گفت. دریا بی درنگ قیام کرد و سپس چنان به سجده افتاد که هیچ از هزار موج او باقی نماند مردم تماشا می کردند, عده ای پیام دریا را دانستند, پس قیام کردند و چنان به سجده افتادند, که هیچ از آن ها باقی نماند.

    خدا گفت: آن که به پیغمبر آب ما اقتدار کند. به بهشت خواهد رفت.

    و به یاد دارم که فرشته ای به من گفت: جهان آکنده از فرستاده و پیغمبر و مرسل است, اما همیشه کافری هست تا باران را انکار کند و با گل بجنگد. تا پرنده را دروغگو بخواند و باد را مجنون و دریا را ساحر .
    اما هم امروز ایمان بیاور که پیغمبر آب و رسول باران و فرستاده باد برای ایمان آوردن تو کافی است.......


  • کلمات کلیدی :
  • 87/9/30 :: 1:27 صبح



  • کلمات کلیدی :
  • 87/9/24 :: 12:1 عصر

    سخت پریشان بود و نگران، آن قدر آشفته که حتی در خواب نیز کابوس مشکلاتش را می دید، از روزی که گرفتاری برایش پیش آمده بود آرام و قرار از کف داده و مدام در فکر و خیال به سر می برد، نه توان یافتن راه و چاره داشت و نه روی طرح و بازگو نمودنش با این و آن، صلاح نمی دانست راز خود را با کسی در میان نهاده و دست حاجت به سوی مردم دراز کند.

    شبانگاه با این اندوه به خواب رفت، پس مردی خوش سیما و نورانی را دید که با جامه های فاخر و معطر از دور می آمد.

    با دیدنش نور امیدی در دل خسته ی مرد دمید.

    با خود گفت: غم خوردن و راز دل نهفتن تا کی؟ این مرد بسیار کریم و بزرگوار به نظر می رسد، کاش مشکل خود را با او بازگو نموده و مشورت بخواهم.

    نگاهش به او بود تا نزدیک شد، پیش از آن که لب بگشاید او آغاز سخن کرد و گفت: هرگاه گرفتار شدی تنها به خداوند حکیم توجه کن و از ولی و جانشین او حضرت صاحب الزمان (عج) یاری بخواه و او را تکیه گاه خود قرار ده زیرا دلسوز ترین یار و پناهگاه پیروان خود می باشد.

    همچنان محو کلمات دلنشین مرد بود که او پیشتر آمده و دست راستش را گرفت و به مهربانی میان انگشتان فشرد و در همان حال گفت:

    اینک به مولایت سلام کن، او را زیارت نما و واسطه قرار ده و بخواه که حاجتت را از خداوند بگیرد.

    مشتاقانه پرسید: یعنی چه بگویم؟ چه جملاتی؟ چه دعایی؟ زیرا که بار سنگین اندوه و غصه هر ذکر و دعایی را از یادم برده.

    مرد با قلبی سرشار از محبت و هم دردی، آه سردی کشید و زیر لب نجوا نمود:

    لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم

    سپس قدم پیشتر گذاشت و دست بر سینه اش نهاده در همان حال گفت:

    تا خدا تو را کفایت می کند غمی نداشته باش. وضو بگیر و دو رکعت نماز بخوان، سپس رو به قبله بایست و این زیارت را بخوان: سلام الله الکامل التام...(این زیارت در مفاتیح الجنان آمده است)

    مرد از خواب بیدار شد در حالی که قلبش از هر درد و رنجی آسوده خاطر گشته و احساس سبکی می کرد پس آن چه در خواب دیده بود به جای آورد و حل همه ی مشکلات خود را از مولای گران قدرش امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف دریافت نمود.

    (نجم الثاقب/ص???)

    ***

    در این حکایت شیرین پندی ارزنده نهفته است و آن این که:

    فراموش نکنیم که خالق هستی بخش و مالک مطلق

     

    همه چیز، خداوند بوده و هرگز دست او برای حل

     

    مشکلات و گرفتاری های ما بسته نمی باشد پس

     

    بهترین، سریع ترین و عاقلانه ترین چاره را از درگاه او باید

     

    سراغ گرفت، راه حلی که با عزت و سرافرازی توأم بوده و

     

    از خواری و ذلت به دور باشد.

     

    برترین راه این است که از مسیری که او خود قرار داده

     

    حرکت نموده و از پیمودن راهی که به ذلت و تباهی می ا

     

    نجامد پرهیز نماییم.

    آ

     راه حل حکیمانه ای که پروردگار پیش رویمان قرار

     

    دادهاین است:

     

    توسل و یاری طلبیدن از وجود مبارک حضرت حجت فرزند

     

    گرامی امام حسن عسکری علیه السلام.

     

    پس به هر زبان و با هر بیانی که برایمان امکان پذیر و

     

    آسان تر است با او سخن گفته و از او بخواهیم تا آن

     

    بزرگوار نیازمان را آن گونه که خود می داند و می خواهد

     

    برآورده سازد و از یاد نبریم که تک تک نیازهای ما حلقه ی

     

    وصلی است که ما را لحظه به لحظه به دامن ولایت او

     

    پیوند می زند.

     

    پس بیایید از همین امروز در هر نیاز و با هر استغاثه ای،

     

    حس شیرین لحظه به لحظه با او بودن را تجربه کنیم.

     

    www.Lahzeha

     



  • کلمات کلیدی :
  • <   <<   16   17   18   19   20   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ


    منوى اصلى

    خانه v
    شناسنامه v
    پارسی بلاگv
    پست الکترونیک v
     RSS v
     Atom v

    درباره خودم

    لوگوى وبلاگ

    ndayeeshgh

    پیوندهای روزانه

    template designed by target=_blank>Rofouzeh