بر دل شب زده ام نور رخ ماه آمد
ای گدایان همه خیزید شهنشاه آمد
حجت بن حسن عسگری از راه امد
گل بریزید به ره بقیة الله آمد
دلی دارم که رسوای جهان است
گرفتار بتی ابرو کمان است
نگاهم سوی طاووسی بهشتی است
که نامش مهدی صاحب الزمان(عج)است
اسیر پنجه ی دردیم بی تو
نگاه نرگسی زردیم بی تو
اگر چشم انتظار تو نبودیم
در این دنیا چه می کردیم بی تو
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق میشود
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق میشود
شرط میبندم هنگامی که زود است و نه دیر
مهربانی حاکم کل مناطق میشود
ای سوی تو عالم نگران ادرکنا
شد دوری تو به ما گران ادرکنا
طغیان ستم گذشت از حد مهدی
ای ریشه کن ستمگران ادرکنا
در تمنای نگاهت بی قرارم تا بیایی
من ظهور لحظه ها را می شمارم تا بیایی
خاک لایق نیست تا به رویش پا گذاری
در مسیرت جان فشانم گل بکارم تا بیایی
جلوه گل عندلیبان را غزلخوان می کند
نام مهدی صد هزاران درد درمان میکند
مدعی گوید که با یک گل نمی گردد بهار
من گلی دارم که عالم را گلستان میکند
کوچه های شهر ما ویران نمی ماند عزیز
کار و بار عشق بی سامان نمی ماند عزیز
یک نفر فردا زمین را نور باران می کند
«مهدی» ما تا ابد پنهان نمی ماند عزیز
ای طبیب زخمهای بی قرار
ای قرار بی قراریها بیا
کس نمی فهمد زبان زخم را
ای دوای زخم کاریها بیا
بی نوایم نوای من مهدیست
دردمندم دوای من مهدیست
من غریبم در این زمانه ولی
مونس آشنای من مهدیست
زمستان خسته شد از بی بهاری
جهان می لرزد از این بی قراری
گمانم جمعه ای باقی نمانده
خدایا تا به کی چشم انتظاری ؟
گمان کنم که زمانش رسیده برگردی
به ساحت شب قدر ای سپیده برگردی
هزار بیت فرج نذر می کنم شاید
به دفتر غزلم ای قصیده برگردی
لیست کل یادداشت های این وبلاگ