ابوراجع حمامی یه مرد شیعه ی مخلصی بود در حله یکی از عاداتش این بود هرروز بلند بلند غاصبین
حق علی را به اسم لعن میکرد تو حله حاکمم مرجون نامی بود سنی اونم سنی ناصبی متعصبی که
مسندش را یه جوری گذاشته بود که وقتی مینشست پشت به گنبد علی ع باشه خبر دادن بهش تو
چجور سنی هستی ابوراجع حمامی هرروز لعن میکنه به اونایی که تو امامشون میدونی هیچ کارشم
نداری گفت ابوراجع را دستگیر کنید گرفتند بیچاره را ابوراجع را گرفتند زبانشو سوراخ کردند دماغشو
شکافتند گنج ریسمانی تو دماغش انداختند کشون کشون تو شهره حله او را تابوندن اینقدر لگد زدن به
سر و صورت و بدنش تمام استخوانای بدنش خورد شد فکشو شکستن سر تا پا غرق به خون دیگه
داشت میمرد اقواماش شیعه ها اومدن التماس کردن بابا داره میمیره دیگه نزنیدش ببریمش تو خونه مون
بمیره لششو برداشتن آووردن تو خونه انداختن تو یه اطاقی درو بستن بچه هاش که مردنشو نبینن فردا
ببرن دفنش کنن هوا تاریک شد و اینا از شدت گریه و خستگی خوابشون برد فردا صبح اومدن جنازشو
بردارن وقتی دره اطاقشو باز کردن دیدن یه بویه عطری از اطاقش به مشام میرسه وقتی نگاه کردن دیدن
ابوراجع صحیح و سالم غرق نور رو سجاده نشسته داره نماز صبحشو میخونه رفتن نگاه کردن دیدن
محاسنشم سالمه دندوناش سالمه فکش سالمه بدن صحیح و سالم از دیروزش خوشگل تر شده جوون
شده ابوراجع تویی گفت بله ابوراجع چی شد تو که داشتی میمردی گفت شما که رفتید دیگه امیدم از
همه جا قطع شد زبون که نداشتم حرف بزنم چشم که نداشتم جایی را ببینم اما دلم میتونه حرف بزنه
بی اختیار اشک میاد با خونه صورتم آغشته میشه و مخلوط با زبون دلم شروع کردم با امام زمان حرف
زدن گفت همین طور که تو بستر افتاده بودم با بدنه غرق به خون همش فکر میکردم دیگه شیعه ها تو
حله نمیتونن سر بلند کنن سنی ها اینقده عزیز شدن یا صاحب الزمان من که نگفتم آدم خوبی بودم
یا صاحب الزمان من که نگفتم وظیفمو در مقابل شما انجام دادم یا امام زمان به جانه خودت قسم اگه
من بمیرم دیگه شیعیان شما تو این شهر نمیتونن سر بلند کنن یا صاحب الزمان به خاطر بابات علی یه
نگاه به من کن یا امام زمان به خاطر مادرت زهرا یه نگاه به من کن همین طور که داشتم گریه میکردم
یوقت دیدم دره اطاق باز شد آقا یکی از اسمای شما حرمه یعنی هرکی گرفتار بشه شما را صدا بزنه به
دادش میرسی آقا به دادم برس یوقت دیدم دره اطاق باز شد و خورشیدی وارد اطاق شد ابوراجع چرا گریه
میکنی ابوراجع خیال میکنی ما نمیبینیم مصیبات شما را فرمود پاشو ابوراجع سالمی ابوراجع تا پا شدم
میتونم حرکت کنم چشمام همه جا را میبینه هرچی دویدم طرفش دیدم کسی نیست التماس