بر من ببار و پاکم کن
یا مهدی مولای من، سال هاست صبح های جمعه ندبه گویان با اشک، مژه چشم هایم را آب و جارو می کنم تا مگر قدمگاه تو شود و در غروب غم انگیز چشمانم سمات را زمزمه می کنم و اشک حسرت می ریزم، بیا تا در حریمت بیاسایم، با گریه هایت هم نوا شوم، سر بر شانه بغضی بگذارم و مثل ابر بهاری گریه کنم و دانه های مروارید چشمانت را در صدف نگهداری کنم. ای سوار سبزپوش لحظه های من، می دانم که روزی می آیی و پرستوهای مهاجر را بر شاخسار آرامش، مأوا می دهی . ای خوب، دیگر نمی توانم اشک هایم را در چاه چشمانم اسیر کنم، باران اشک هایم را بر سجاده نیازم جاری می کنم که اشک، مهر استجابت دعاست، ای زلال عصمت، آتش معصیت در وجودم شعله ور است، بر من ببار و تطهیرم نما. بیا بیا بیا ... تو چگونه در غیبتی در حالی که وقتی می رفتی نوید آمدنت را دادی . بیا که با آمدنت به پایت بوسه ها زنم و جای پایت را با عشقی که در دلم نهفته است قاب بگیرم. بیا که با آمدنت تنهایی های عاشقانت را پایان دهی و عاشقانت را در این وادی تنها نگذاری یا مهدی