حکایت اول
شیخ طوسی از محمدبن سلیمان دیلمی روایت کده است که به خدمت حضرت صادق (ع) عرض کردم : شیعیان تو می گویند: ایمان بر دو قسم است ،یکی مستقر و ثابت و دیگر آنکه به امانت سپرده شده زایل می گردد. پس بیاموزید دعایی را که هر گاه آن را بخوانیم ،ایمان من کامل گردد و زایل نشود.
از چیزهایی که نافع است برای این عقبهمواظبت به اوقات نماز واجب است .
در حدیثی است که در مشرق ومغرب عالم ،اهل بیتی نیست مگر آنکه ملک الموت در هر شبانه روز دراوقات نماز ،پنج مرتبه به ایشان نظر می کند. پس هر گاه کسی را که می خواهد قبض روح کند،از کسانی باشد که مواظبت داشته باشد به نماز ،و نماز ها را در اوقات خود به جا آورده باشد،ملک الموت تلقین کند او را شهادتین و دور کند ازاو ابلیس ملعون را .
روایت شده که حضرت صادق (ع) نوشت برای شخصی که اگر خواسته باشی که ختم شود به خوبی عمل تو تا آنکه قبض روح تو شود و در حالی که تودر افضل اعمال بوده باشی،پس بزرگ شمار حق خدا را ازآنکه صرف کنی نعمت های خدا را در معصیت های خدا ،و آنکه مغرور نشوی به حلم خدا درمقابل خودت، و گرامی دار هر کس را که یافتی که ما را ذکر می کند یا ادعا می کند مودت و دوستی ما را، پس با کسی نیست بر تو گرامی داشتن او،خواه گویه یا دروغ؛ همانا به تونفع می رساند نیت تو و به او می رسد ضرر دروغ او.
حکایت دوم :
سید بی طاووس از حضرت رسول (ص) روایت کرده که هر کس در شب ششم شعبان، چهار رکعت نماز بخواند و در هر رکعت حمد یک مرتبه و پنجاه مرتبه توحید بخواند ،حق تعالی قبض فرماید روح او بر سعادت و گشاد گرداند قبر او را و بیرون شود خود در حالی که صورتش مثل ماه باشد.این نماز مانند نماز حضرت امیرالمونین (ع) است که فضیلت بسیار دارد.
نقل است که فضیل بن عیاض که یکی از رجال طریقت است،شاگردی داشت که أعلم شاگردان او محسوب می شد. وقتی نا خوش شد ،در هنگام احتضار ،فضیل به بالین او آمد و نزد سر اونشست و شروع کرد به خواندن یس.
آن شاگرد محتضر گفت: نخوان این سوره ای استاد!
پس فضیل ساکت شد و به او گفت: "بگو لا اله الا الله"
گفت : نمی گویم آن را به جهت آنکه (العیاذ بالله) من بیزارم از آن.
پس بهاین حال مرد.
فضیل از مشاهده ی این حال بسی در هم شد، و به منزل خود رفت و بیرون نیامد . پس در خوای دید که او را به سوی جهنم می کشند. فضیل ا او پرسید : توأعلم شاگردان من بودی . چه شد که خداوند معرفت را از تو گرفت و به عاقبت بد مردی؟!
گفت: برای سه چیز که در من بود.
اول نمّامی و سخن چینی کردن.
دوم حسد بردن.
سوم آنکه من بیماری خاصی داشتم و به طبیبی گفته بودن . او به من گفته بود که در هر سال یک قدح شراب بخور که اگر نخوری ،این بیماری در تو باقی خواهد ماند. پس من بر حسب قول آن طبیب شراب می خوردم . به این سه چیز کهدر من بود،عاقبت من بد شد و به آن حال مردم .
لیست کل یادداشت های این وبلاگ