وعده دیدار
با ھمه ی لحن خوش آوایی ام
دربِه در کوچه ی تنھایی ام
ای! دو، سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمه ی تو از ھمه پرشورتر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که ھمسایه ی ما می شدی
مایه ی آسایه ی ما می شدی
ھر که به دیدار تو نایل شود
یک شبه حلّال مسائل شود
شھر پر از زمزمه ی نام توست
کوچه ی دل منتظرگام توست
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ی مارا عطشی دست داد
نام تو بردم، لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه ی جان من است
نامه ی تو خطّ امان من است
ای نگھت، خاستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز، ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نَفَسَت، یار و مددکار ما
کی و کجا؟وعده ی دیدار ما
مرا به مهمانی سکوتت دعوت کن. وقتی دلگیر می شوی، وقتی تو هم از خودت خسته می شوی. مرا دعوت کن، به عمیق ترین تنفس، به ژرفترین بغض... به سوزناکترین آه. به طولانی ترین تعطیلی غمزده. به غروب دلتنگی ات. مرا دعوت کن به خودت، به دلت ، به حرفت ، به ناگفته هایت... نامحرم کسی است که نامرد باشد! مرا به مردانه ترین دوستی ها دعوت کن ... می خواهم در دستهای امن تو ایمان بیاموزم. می خواهم ایمان به دوست را بیاموزم. می خواهم بیاموزم که ؛ ناگفتنی ترین کلمات را که در ناگفته ترین الفاظ پنهان مانده اند
لیست کل یادداشت های این وبلاگ