این عشق در دل از ازل بوده ست جاری
اما زمین از یادمان برد بی قراری
یک پرسش ساده کلید قفل دل شد:
آیا تو مولای خودت را دوست داری؟
آیا به یاد یوسف تنهای زهرا
در غیبتش خونین دل و چشم انتظاری؟
آیا محب و شیعه ی آن مهربانی
پس کو نشانهایت کجا شد دست یاری؟
یک عمر بی او در جهالت مرده بودی
حالا بهاری شو به انفاس بهاری
...
آقا دلم خون شد ز سربازی شیطان
دستم بگیر، گردم به راهت جان نثاری
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر
و اجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه
منبع: خاطرات یه منتظر که آرزو می کنه منفعل نباشه