"چشمه"
چشمه در واقع شعر بلندی هست که سعی کردم در اون یکتائی و وحدت وجود و اینکه همه موجودات از یک سرشت هستند و یک هدف دارند رو نشون بدم و اینکه هر کسی بدی کنه در واقع راهش رو طولانی تر می کنه و دچار مشکلات سخت تر می شه. امیدوارم که به دردتون بخوره و کمکی هر چند ناچیز کرده باشم تا همه ما در دنیائی بهتر و زیر نور خداوندی زندگی کن
در بلندای یک کوه بلند
در دل یک صخره سخت
یک چشمه آبی پاک
مادر چند نهال گشته بود
چشمه از خود عشق می جوشید اما
نمی دید معشوقه خود را
زیرا که صخره ستمگر
چشم چشمه را پر کرده بود
اما چشمه نامیدی را نمی شناخت
تا که روزی از آن نزدیکی
دو انسان شده ! از راه رسیدند
در کنار دل چشمه
زیر درختان نشستند
گفتند و گفتند از دنیا
ازبزرگی این چرخ
از خورشیدک زیبا
و واژه هائی آشنا ...
اما از غریبستان
دل چشمه پر می گشود
از دنیای کلمات
تا به عمق معناها
با چشمهایش تصور می کرد
دنیا را
آسمان را
خورشید را
و همین شد روزی
رو به صخره کرد وگفت
صخره ای دوست عزیزم
فرصتی از تو می خواهم
تا ببینم دنیا را
خورشید را
آسمان را
فرصتی می دهی آیا ؟
اما صخره آنقدر دلسنگ بود
حتی یک نه هم نگفت !
و به ناگاه لرزید
دل نازک زمین
و صخره افتاد
به جهنم دره خودخواهی خود
و چشمه دید خورشید را
به خورشید خندید
و مدتی بعد
خورشید هم به او خندید
و چشمه از خجالت نگاه خورشید
آب که بود...
آب تر شد !
و چشمه عاشق خورشید
در پی وصال معشوق
اوج گرفت و به آسمان رفت
و از شرم حضورش در کنار خورشید
عرق سرد خجالت
چشمه ما را یک ابر کرد
در ته آسمان آبی
هم دنیا را دید
زمین را دید
کوه بلندی که چه کوچک شده بود !
چشمه زیبائی ها را دید
مهر را دید
پرنده را
مردم مشغول شده در تقدیر را ...!
و چندی گذشت
ابر ما فراموش کرد چشمگی اش را
که عشق می داد به همه دنیایش
هر چند کوچک
اما همه دنیایش بود
ابر ما در بالا بود
جو گیر شد !
مغرور شد
همه را کوچک دید
به همه می خندید
خنده که نه...
نیشخند می زد
و ابر به خود لرزید
و قطره ای شد و افتاد
در اقیانوس همانندی ها !
نوشته مهدی محمدی دهقانی
لیست کل یادداشت های این وبلاگ