تبسم - ndayeeshgh
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ndayeeshgh


لینک دوستان

صدف جان صدف عزیزم چشم انتظارتم برگرد
صدفی برای مروارید
منتظران دل شکسته
هر چی بخوای داریم
ترفند،نرم افزار،آموزش و....
::::: نـو ر و ز :::::
در سایه سار وحدت
صبور: بچه قمی اینجا هس ؟
یا ضامن آهو
diplomacy
shima love

لوگوی دوستان























تعداد بازدید

v امروز : 18 بازدید

v دیروز : 12 بازدید

v کل بازدیدها : 169859 بازدید

آهنگ وبلاگ

87/10/22 :: 4:56 عصر


 

گاهی اونقدر دلتنگ میشی که احساس میکنی دست کسی به سقف دلتنگی هات نمی رسه

گاهی احساس می کنی برای دوستت ، آشنای تو، یا یه مسلمان تو یه گوش از این دنیا یا یه....

... مشکلی پیش اومده وتو جز انکه برای او به درگاه حضرت حق دعا کنی کار دیگری از دستت بر

 نمی اید.این بحث باز شده تا دست دراز کنی به باغ مهر و خوشه ای از شادی بچینی و به دیگران

هدیه کنی

 

                     185875_orig-2.jpg

 

صدای هل ناصر من ینصرنی از غزه به گوش می رسد واینک ای

مسلمانان این شما واین کربلایی دیگر، لاله های غزه به کدامین گناه این

گونه به خون آغشته شدند.مادری که نوجوانش را بدرقه کرده بود به پیشواز

 جنازه ی فرزندش می رود و.... چگونه بغض سینه هامان را خاموش کنیم

وقتی می بینیم جنایت ظالمان بر مظلومان جهان را........اینک بیا

 دست ها را بلند کنیم و با فریادی از دل ، با اشک دیده

زمزمه کنیم 14 بار این آیه را

 

         امن یجیب المضطر اذا دعاه ویکشف السوء

 

به امیدی نجات همه ی مظلومان جهان

 

http://www.cbsnews.com/images/2006/07/06/image4bacd14b-a8d2-42d3-952d-733de392a5c8.jpg

   

  ای عاشقان ابا عبدالله اگر تو کربلا نبودین تا روی پیکر های شهدا

 

گل بپاشین بعد اززمزمه14 مرتبه این  آیه14 گل را   توی جوابت

 

بگذار تا شهدای غزه را گل باران کنیم و واز خدا صبر جمیل برای

 

بازماندگانشان طلب کنیم وانتظار گل نرگس را با تمام وجود ازخدا 

 

 بخواهیم

 

امن یجیب المضطر اذا دعاه ویکشف السوء

 

                         یا مولای عجل علی ظهورک

 



  • کلمات کلیدی :
  • 87/10/21 :: 7:35 عصر

    می شود با.یک    شقایق .لاله زاری را کشید

    در میان  .یک   زمستان  نو بهاری را کشید

    می توان با قطره ای از خون سرخ هر شهید

    در دل شب .آفتاب بیشماری را کشید

    می توان با رنگ وبوی نام گلگون حسین

    تا قیامت .نقش پاسداری را کشید

    می توان با دست های آن علمدار رشید

    در دل تاریخ عکس جان نثاری را کشید

    در نگاه سرخ رنگ آفتابی در غروب

    غربت تنهایی یک تکسواری را کشید

    در هوای آن عطش در آن کویر داغ داغ

    در کنار آن شهیدان .لاله زاری را کشید

    می شود با کربلا .نام زیبای حسین

    بر در ودیوار عالم .یادگاری را کشید

    می شود با نام زینب در ضمیر  روزگار

    نقش های مادران استواری را کشید


    یاحسین شهید 

    بین من و تو فاصله تنگاتنگ است

    در قاب دلم عکس تو رنگارنگ است

    در هر نفسی حسین حسین می گویم

    بی عشق حسین نفس کشیدن ننگ است

    کلیم اگر دعا کند بی تو دعا نمیشود

      مسیح اگر دوا دهد بی تو دوا نمیشود

    گریه کنم اگر همی بهر تو گریه میکنم                              

     ورنه ز دیده ام عبث اشک جدا نمیشود

    گرد حرم دویده ام،صفا و مروه دیده ام

    هیچ کجا برای من کرب و بلا نمی شود

    گشته به هر زمان زمین سرخ ز خون اهل بیت             

    خون کسی چو خون تو خون خدا نمی شود

    کسی که گشت گرد تو گرد گنه نمیرود                                     

     پیرو خط کربلا اهل خطا نمیشود

    فرمانده عشاق دل آگاه حسین است

    بیراهه مرو ساده ترین راه حسین است

    از مردم گمراه جهان راه مجویید

    نزدیک ترین راه به الله حسین است

    شادی هر دو جهان بی تو مرا جز غم نیست

    جنت بی تو عذابش ز جهنم کم نیست

    اذنی بده حسین گدای درت شویم

    جان در رهت نهاده فدای سرت شویم

    افراشته ایم در عزای تو ما پرچم سیاه

    تا رو سفید نزد تو و مادرت شویم

    نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود

    شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود

    نخستین اتفاق تلخ تر از تلخ در تاریخ

    که پشت عرش را خم کرد یک ظهر محرم بود...

     هرکه را عشق حسین نیست زخود بی خبر است  

    کشته عشق حسین از همه کس زنده تر است

    بس که  آن جلوه توحید  مرا در نظر است

    هرکجا می نگرم نور رخش جلوه گر است

    من عاشقم و بی تو بتن تاب ندارم

    مشغول به ذ کر توام و خواب ندارم

    فریاد زنم روز قیامت که حسین جان

    من نوکرم و غیر تو ارباب ندارم

    در باور شب ، شهاب بودن ، عشق است        

     هم صحبت آفتاب بودن ، عشق است  

    در کرب و بلا به روی لب‌های حسین (ع)        

     یک جرعه زلال آب بودن ، عشق است

    ای کشتی نجـات زمان کشتیم شکست

    افتاده ام به ورطه گرداب خود پرست

    در زیـر تـازیانه رگبــار و صــاعقه

    پشتم خمید و رشته امید من گسست

    دستـم بگیر و ساحـل امـنی ببر مــرا

    می ترسم از تلاطم این موج های مست

    در عرشـه سفینـه ات ای نـوح کـربلا

    جایی برای آدم کشتی شکسته هست؟

    هرکس که دید حال پریشان وزار من

    تنها نهاد دست تاسف به روی دست

    سوگند برخدا که تو دریا دلی حسین

    باید فقط به لطف تو چشم امید بست

    کعبه یک سنگ نشان است که ره گم نکنی

    حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست

    امان شکفتن

    میزبانان

    به دعوت باطل رفتند

    میزبانان به بیعت آذوقه

    دلقکی بر شمشیر خلیفه می رقصید

    پریشانی در کوفه فراوان بود

    قوس قامت بیهوده گان

    به التزام تملق حیات داشت

    چشمان سمج خداناپرستان

    به پایداری شب اصرار داشت  

    میزبانان موافق

    نان بیعت را تبلیغ می کنند

    هفتاد و دو آفتاب

    به ادامه انتشار کهکشان

    از روشنای مشرق عشق برآمدند

    در گذرگاه حادثه ایستادند

    پیراهن خستگی را

    بابلند نیزه دریدند

    پیش هجوم آنان

    سینه دریدند

    هفتاد و دو آفتاب از ایمان

    که قوام زمین

    در قیامشان نشسته بود

    فرومایگان

    دست تقلب را

    در برابر شتابناکی ایشان گشودند

    اینان به اعتماد خدا

    به اعتصام خویش نماز بردند

    باید به آن قبیله دشنام داد

    که در راحت سایه نشستند

    و امان شکفتن در خویش را کشتند

    باید به آن طایفه پشت کرد

    که دل خورشید را شکستند

    کدام صمیمیت

    به انتشار مظلومیت شمایان دست زد

    که هنوز هم

    توفان از آن زمین

    به ناله می گذرد

    و ابر به سوگواری

    بر آن سایه می اندازد

    آه ! ای بزرگواران ! یاران !

    عطش ناپیدای شما را

    هزار اقیانوس به تمنا نشسته است

    ای پرندگان افق های آبی دور از چشم !

    گوش من

    صدای بالهاتان را شنید

    آیا جز به تحیر

    چگونه می توان درشما درنگ کرد

    مثل جنگل خدا

    وقتی شما را بریدند

    زمین عطشناک پایین

    زیر معنویت خونتان رویید

    و افق به مرتبه ظهور آمد

    اسب سحر شیهه ای کشید

    هفتاد و دو آفتاب

    از جنگل نیزه برآمد.

    ای شهید کوی ربانی حسین                    

      نیست در عالم تو را ثانی حسین

    کشتی این عالم ایجاد را

       لنگر وفرمان وسکانی حسین

    جان به قربانت که جانرا کرده ای                  

      در ره الله قربانی حسین

    عاشقان راه کوی خویش را

       در بقا فردوس ورضوانی حسین

    در زمین کربلا خواندند تو را                            

     کوفیان از بهر مهمانی حسین

    اندر آن دشت بلا کشتند تو را

    قومی دور از راه انسانی حسین

    کرده ای با خون خود ترویج دین                      

     همچنان آیات قرآنی حسین

     ای که قبل از آمدن در این جهان

     کرده جبریلت ثنا خوانی حسین

    اشقیا گویا تو را نشناختند                            

     وارث ملک سلیمان حسین

    خادمت را افتخار ی داده حق

     بیشتر از سلطانی حسین

    یاورانت را همه کردند شهید                        

      فرقه ای دور از مسلمانی حسین

    فرقهای دیگر زدند آتش زکین

    بر حریم آل عمرانی حسین

    خادمت را افتخاری داده حق                        

     بیشتر از تاج سُلطانی حسین

    من چه گویم تا عزا بر پا کنند

     یوسف ویعقوب  کنعانی حسین

     من چه گویم تا شود ماتم سرا                     

     عالم ایجاد یزدانی حسین

    این شنیدم از فقیهی کین توئی

      عالم ایجاد را بانی حسین

    همچنین با امر حق در دست تو                     

     گردد این عالم همه فانی حسین

    پیش جدْت در زمان کودکی                           

    جبرئیلت کرد  دربانی حسین

    شیعیانت می کنند جان را فدا                      

     هم به ظاهر هم به پنهانی حسین

    از تو میخواهم ببخشائی به من

     قوَت نطق وسخندانی حسین

    تا کنم اندر مجالس روز وشب                         

     مدح تو جا سخنرانی حسین

    کن نظر بر مفتخر تا او شود

    مستحق عفو سبحانی حسین

    گر تو باشی شافعش روز جزا                        

      بگذرد از پل به آسانی حسین

    کن شفاعت جد وباب ومادرش

      پیش ذات پاک رحمانی حسین

    هم شفاعت کن همه اجداد او                       

      پیش داور روز پایانی حسین

    می شود با.یک    شقایق .لاله زاری را کشید

    در میان  .یک   زمستان  نو بهاری را کشید

    می توان با قطره ای از خون سرخ هر شهید

    در دل شب .آفتاب بیشماری را کشید

    می توان با رنگ وبوی نام گلگون حسین

    تا قیامت .نقش پاسداری را کشید

    می توان با دست های آن علمدار رشید

    در دل تاریخ عکس جان نثاری را کشید

    در نگاه سرخ رنگ آفتابی در غروب

    غربت تنهایی یک تکسواری را کشید

    در هوای آن عطش در آن کویر داغ داغ

    در کنار آن شهیدان .لاله زاری را کشید

    می شود با کربلا .نام زیبای حسین

    بر در ودیوار عالم .یادگاری را کشید

    می شود با نام زینب در ضمیر  روزگار

    نقش های مادران استواری را کشید 

    ثارالله و ابن ثاره

    تو همان خون خدایی، همه انوار هدایی

    تو شه کرب و بلایی، تو امام شهدایی

    ثارالله و ابن ثاره! ثارالله و ابن ثاره!

    تو همان فلک نجاتی، تو حیاتی، تو مماتی

    تو قتیل العبراتی، هدف تیر جفایی

    ثارالله و ابن ثاره! ثارالله و ابن ثاره!

    بدنت زخمی و عریان، کفنت خاک بیابان

    به تنت زخم فراوان، هدف تیر جفایی 

    ثارالله و ابن ثاره! ثارالله و ابن ثاره! 

    تویی آن عهد الستم، همه بودم، همه هستم

    ز ازل دل به توبستم، نکنم از تو جدایی 

    ثارالله و ابن ثاره! ثارالله و ابن ثاره!

    بدنت چون گل پرپر، ز دمِ نیزه و خنجر 

    لب دریا، تن بی سر، گلوی تشنه چرایی

    ثارالله و ابن ثاره! ثارالله و ابن ثاره!

    تو صلاتی، تو صیامی، تو چراغ شب شامی

    تو که خود ماه تمامی،  زچه در طشت طلایی؟ 

    ثارالله و ابن ثاره! ثارالله و ابن ثاره!

    همه ی صبر و قرارم! همه ی دارو ندارم! 

    نگهی بر دل زارم، که غمم را بفزایی

    ثارالله و ابن ثاره! ثارالله و ابن ثاره!

    دلم مجنون صحرای حسین است

    سرم خاک کف پای حسین است

    مترسانیدم از روز قیامت

    قیامت قد و بالای حسین است

    خون ساقی می‌چکد از خنجر خونخواره‌ای

    چون فرو افتاده شاهی از فراز باره‌ای

     خاتمی در کام شاه تشنه‌کامان مانده است

    ساقی کوثر! مگر م‍ِی‌ْ داده سنگ خاره‌ای

    سعی بسیاری کند ساقی صفای روی او 

    هاجری بینم قدح‌کش در کنار ساره‌ای

     خاتم شاهی به دست اهرمن دادن خطاست

    چون برید از بند انگشتان شه، کو چاره‌‌ای

     ماه کنعان کرده پنهان در تنور خانه‌ای

    م‍ُلحد پست پلیدی، زاد? بدکاره‌ای

    می‌کشان رفتند و ساقی رفت و آتش درگرفت

    شعله زد بر دامن پروانه آواره‌ای

    امشب ای افلاکیان ما خاکیان در آتشیم

    ای فلک بنگر زمین گردیده آتش‌پاره‌ای

    از سلیمان کنیت‌ِ «سلطان»گرفتم می‌ بریز

    بعد از این سلطان شعرم در غزل مه‌پاره‌ای

    عشق یعنی آتش افروخته

    عشق یعنی خیمه های سوخته

    عشق یعنی حاجی بیت الحرام

    دل بریدن ها وحج ناتمام

    عشق یعنی غربت نور دوعین

    عشق یعنی گریه برقبر حسین



  • کلمات کلیدی :
  • 87/10/21 :: 7:26 عصر



    عمر تنها به یک نفس بند است 

    نیم گریه است و نیم لبخند است

     

    از اطاقی سیاه میگویم

    همره اشک و آه میگویم

     

    هر در اینجا که باز و بست کند

    صحبت آینه شکست کند

     

    همه صحبت زیک سفر دارند

    گویی از مرگ من خبر دارند

     

    صحبت از تیشه و درخت کنند

    صحبت از لحظه های سخت کنند

     

    برف در زیر آفتابم من

    وای امشب چه در عذابم من

     

    زیر پا برگ خشک را مانم

    غزل مرگ خویش میخوانم

     

    درد می بارد از تمام تنم

    سدر و کافور و تربت و کفنم

     

    مرغ جانم که یک نفس دارد

    قصد رفتن از این قفس دارد

     

    آری از عافیت چه محرومم

    منکه امشب به درد محکومم

     

    درد دنبال می کند تن من

    غم لگد مال می کند تن من

     

    سخت غربت کشیده می میرم

    روی یاران ندیده می میرم

     

    نامه ام جرم بی عدد دارد

    سینه سنگینی لحد دارد

     

    گرد مردن به چهره پاشیدند

    سنگ قبر مرا تراشیدند

     

    حق اجابت کند دعاهایم

    رو به قبله است دست و پاهایم

     

    رو به قبله چه ناامیدانه

    اجل آمد طبیب وارانه

     

    تا به بالین من اجل بنشست

    دفترم سوخت و قلم بشکست

     

    مانده از عمر. یک نفس یک آه

    مثنوی مثل عمر من کوتاه

     

    عمر تنها یک نفس بند است

    نیم گریه است و نیم لبخند است



  • کلمات کلیدی :
  • 87/10/21 :: 12:22 عصر

       عادت 1:

                                 عامل باشید

     

             اصول نگرش شخصی


    واقعیتی پاداش دهنده تراز این

    نمی شناسم که انسان این توانایی


    تردید ناپذیر را دارد که با تلاش

    آگاهانه زندگیش را استعلا بخشد.

                                                                                           "هنری دیوید  ثارو"

     

                                                                                              

    ?انعکاس اجتماعی

     

    گاهی نگرش ما نسبت به خود ناشی از انعکاس اجتماعی _ عقاید و بینش ها و برداشتهای افراد پیرامونمان _است!

    و برای توجیه رفتار مان علل و شرایط بیرونی را مسبب میدانیم. یعنی به یک نوع جبر

    محیطی اعتقاد داریم.

    شاید شرطی شده ایم به محرکهایی ویژه ،به شیوه هایی ویژه و کلیشه ای واکنش نشان بدهیم.

    این انعکاس ها با چه وضو حی طبیعت راستین انسان را نشان میدهند؟؟

    آیا مبتنی بر اصولی هستند که خودمان درونا  بتوانیم اعتبار شان را تشخیص بدهیم؟

    و اما حقیقت....

    انسان با استفاده از موهبت بشری خود آگاهی ،می تواند میان محرک و

    واکنش ،آزادی را انتخاب کند!

    آزادی انتخاب ،موهبتی است که به طرزی یکتا ما را انسان می سازد.علاوه برخود آگاهی

    دارای تخیل،وجدان،اراده مستقل هم هستیم که رها از هرگونه تأثیر با خود آگاهی عمل نماییم.حتی

    با هوش ترین حیوان ها هیچ یک از این موهبت ها را ندارند.حیوانها از روی غریزه یا

    آموزش ،برنامه ریزی شده اند.می توان به آنها آموزش داد اما نمی توانند مسؤولیت آن آموزش را به عهده

     بگیرند.به عبارت دیگر نمیتوانند ان آموزش را اداره کنند.نمیتوانند برنامه ریزی را عوض کنند.حتی از آن

    آگاه نیستند.

     

    اما به دلیل موهبت های یکتای انسانی خویش،میتوانیم برای خود برنامه های تازه ایی کاملا مجزا از

    غرایز و آموزش خود بنویسیم.به این دلیل قابلیت حیوان نسبتا محدود و قابلیت انسان نامحدود است.

    موهبتهای یکتای بشریمان _به میزانی که این موهبتها را به کار گیریم و پرورش بدهیم_ ما را فراسوی

    عالم حیوانی می کشاند،و این توانایی را به ما می بخشد که میان محرک و واکنش،بزرگترین قدرت مان

    را قرار بدهیم:آزادی انتخاب .

    http://www.zohreh011.blogfa.com/منبع

     



  • کلمات کلیدی :
  • 87/10/21 :: 12:17 عصر

    اقدام به عمل

     

    طبیعت راستین ما اینست که دست به عمل بزنیم،نه اینکه مورد اعمال نفوذ دیگران قرار بگیریم. این امر

    این توانایی را به ما می بخشد که واکنش خود را نسبت به اوضاع و شرایطی ویژه انتخاب کنیم و اوضاع و

     شرایطی را به وجود آوریم.

     

    اشخاصی که خواهان مشاغل بهتری هستند تا بتوانند از خود ابتکار عمل نشان بدهند ....

    اما بیشتر آنها گامهای ضروری را – که اقدام به آن عمل و پدید آوردن آن امور است –   بر نمی دارند !!

    همه افراد منتظرند که واقعه ای رخ دهد یا یک نفر از آنها مراقبت کند.اما کسانی که کار خوب پیدا می

    کنند ،افراد عاملی هستند که راه حل مشکلاتند ،نه مشکلات،افرادی که ابتکار عمل را به دست میگیرند

    تا- با رعایت بی وقفه اصول درست- هر کاری را که لازم میدانند به انجام برسانند و کار را سر و سامان

    بخشند.

     

    البته سطح بلوغ فرد را باید مد نظر داشت.نمیتوانیم از کسانی که عمیقا از نظر عاطفی متکی اند انتظار

    همکاری خلاق داشته باشیم !

     

    ?عامل یا معلول

    تفاوت کسانی که ابتکار عمل را به دست می گیرند و کسانی که ابتکار عمل را به دست نمی گیرند،عملا

     مانند تفاوت شب و روز است.برای ایجاد توازن میان تولید و قابلیت تولید ،باید در زندگیتان ابتکار عمل

    داشته باشید.

     

    ?گوش فرا دادن به زبان خود

    چون گرایش ها و رفتارها یمان ناشی از برداشتهایمان است،اگر با استفاده از خودآگاهی خویش آنها را

     بیازماییم،اغلب میتوانیم طبیعت نقشه های نهفته مان را ببینیم.مثلا زبانی که به کار می بریم به خوبی

     نشان میدهد که تا چه اندازه خود را به صورت فردی عامل می بینیم.

     

    زبان واکنشی                                                     زبان عامل

     

    در این مورد کاری از دستم ساخته نیست.................................... باید سایر راه حلها را در نظر بگیریم.

    من این طوری هستم............................................................ میتوانم نگرش متفاوتی را انتخاب کنم

    او خیلی غمگینم می کند........................................................ بر احساسهایم  مسلط هستم .

    آنها اجازه اینکار را نخواهند داد............................................... میتوانم سخن رانی مؤثری ترتیب دهم .

    مجبورم اینکار را بکنم......................................................... واکنشی مناسب را اختیار خواهم کرد.

    من باید............................................................................ من ترجیح میدهم.

    اگر میشد......................................................................... خواهم کرد

     *************************************************************** 

    انسانهای عامل،عشق را به فعل تبدیل میکنند.عشق کاری است که می کنی ،ایثاری که به انجام

    میرسانی،پیشکش وجود ت،مانند مادری که نوزادی را به دنیا میآورد .اگر میخواهی عشق را بیا

    موزی،اشخاصی را مد نظر قرار بده که برای دیگران فداکاری میکنند.حتی برای افرادی که پاسخ آن محبت را نمیدهند.

     

     

    دلتنگم و این یه مجازات ...مجازات عدم توکل

    اما:

                    "دانم سر آرد غصه را      رنگین برآرد قصه را"

     

    این? آیه ازسوره حشر شفابخش ِ .

    *بسم الله الرحمن الرحیم*

    هُوَ اللهُ الذّی لا الهَ الا هوَ الملکُ القدّوسُ السّلم المؤمن المهیمنُ

    العزیز الجبّارُ المتکبّر ،سُبحن الله عمّا یشرکون*

    هو الله الخالق البارئ المصوّر له الاسماء الحسنی،یسبّح له ما

    فی السّموات والارض و هو العزیزُ الحکیم*

                                     "??و?? سوره حشر"

     

    این آیات از سوره فتح هم آرامش بخش ِ .

    بسم الله الرحمن الرمن الرحیم

    انّا فَتحنا لک فتحًا مبینا*

    لیغفرَلکَ الله ما تقدّم من ذنبکَ و ما تاخّر ویُتِّمَ نعمَتهُ علیکَ ویهدیک َ

    صراطًا مستقیمًا*

    وَ یَنصُرکَ الله نصراً عزیزاً*

    هوالذّی اَنزلَ السَّکینةَ فی قلوب المؤمنین لِیَزدادوا ایماناً مَعَ ایمانِهِم

    ولله جُنودُ السَّموات والارضِ وکانَ اللهُ علیماً حکیماً*

                                                                              " 1و2و3سوره فتح"



  • کلمات کلیدی :
  • <   <<   11   12   13   14   15   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ


    منوى اصلى

    خانه v
    شناسنامه v
    پارسی بلاگv
    پست الکترونیک v
     RSS v
     Atom v

    درباره خودم

    لوگوى وبلاگ

    ndayeeshgh

    پیوندهای روزانه

    template designed by target=_blank>Rofouzeh