ای غزه! ما برای زخم هایت، مرهم آورده ایم
غزه! ای غزه ی زخم خورده! غزه ی به خون نشسته! ای تن صد چاک!
ای پیکر درهم تکیده! ای ناله ی به آسمان خاسته! ای همه فریاد!
نقش تازیانه ی ظلم بر جسم نحیف کودکانت، چنگال تجاوز و ستم بر چهره ی زنانت پیداست.
خانه ات ویران و طفلانت بی پناه و گرسنه مانده اند. زمین، سراسر سرخ فام از خون جوانمردان توست.
غزه ای غزه! تو گواهی، تو شاهدی، تو مدرک ظلم ظالمی، ستمی که همواره و همیشه به گناه مسلمانی، بر اهل مرز و بومت رفته است.
تو تجسم ستمدیدگی، تو عصاره ی رنجی، تو تندیس مظلومیتی، تو سند رسوایی خصم دژخیمی.
ناله هایت، ضجه هایت، های های گریه ها و فریاد یاری طلبیت، به همه جا رسیده؛ دیگر هیچ کجا آزاده ای حق جو، رادمردی منصف و رحمین دلی نیست مگر آن که قلبش از مشاهده ی رنج و شکنج تو به درد آمده.
نجواهای همدلی و همدردی از هرسو به گوش می رسد، نداهای ظلم ستیزی و حق طلبی به هم آمیخته؛
دیگر تو تنها نیستی، ما پشتیبان توایم، ما و هر جوانمرد بیداری، ما و هر رادمرد منصفی.
اینک سر بلند کن ای غزه! ببین که به یاریت شتافته ایم، برای زخم هایت مرهم آورده ایم، برای دل ریشت نوش دارو، برای کودکان گریان و زنان پریشانت!
و اینگونه آشکارا فریاد می زنیم که چاره ی تو و همه ی مظلومان عالم این است: اهل بیت!
نجاتگر تو مهدی است. سر بلند کن و ببین، غدیر از راه می رسد.
گوش کن! خوب گوش کن تا ندای ملکوتی پیامبر صلی الله علیه و آله را از کنار برکه بشنوی، نام آشنای سروران و فریادرسان عالم را به خاطر بسپار؛ نام علی علیه السلام را... نام مهدی علیه السلام را، گوش کن تا صدای پای نجاتگر و یاریگر خود را بشنوی.
اینک نفس بکش ای غزه! تا شمیم روح بخش عطر ولایت را از کوچه های غدیر استشمام کنی، مهدی از سمت غدیر می آید.
پس برخیز و دادخواست تظلم خود را به آستانش ببر که اوست یگانه مصلحی که خداوند به فریادرسی خلق فرستاده؛
مرهم همه ی دردها را، چاره ی همه ی رنج ها را به او سپرده، جز او دادرسی نیست؛ این را بدان و پذیرا شو، هزار راه رفته را امتحان کرده ای، این بار به درگاه او استغاثه کن و از او بخواه که برای همه ی بی پناهی های تو پناه، برای همه ی بی کسی های تو همدم و برای ناله های استغاثه ی تو گوش شنواست.
راه چاره ای اگر هست، نزد اوست؛
این بار نام او را ببر و فریاد بزن، فقط نام او را!
بدین وسیله سایت «پدر مهربان» از کلیّه ی پایگاه های اینترنتی اعم از سایت ها و وبلاگ ها دعوت به عمل می آورد که با انعکاس بنرها و اخبار «دادخواست اینترنتی به مصلح حقیقی» بر صفحه ی سایت یا وبلاگ خود، در ایجاد یک موج اینترنتی همکاری نمایند؛ موج عظیمی که در آستانه ی غدیر به یکباره همه ی جهان را تکان داده و متوجّه مصلح حقیقی نماید.
یک خروش اینترنتی که ناله ی استغاثه ی پنهان همه ی ستمدیدگان گیتی را به فریاد آشکار بدل ساخته و به عالمیان اعلام دارد که برای ستمکاری های بشر نقطه ی پایانی نیست جز او.
شما هم در این خروش اینترنتی همراه شوید ...
www.kindfather.ir
در بنى اسرئیل عابدى بود که دنبال کارهاى دنیا هیچ نمى رفت و دائم در عبادت بود، ابلیس صدایى از دماغ خود در آورد که ناگاه جنودش جمع شدند، به آنها گفت :
چه کسى از شما فلان عابد را براى من مى فریبد؟ یکى از آنها گفت : من او را مى فریبم .
ابلیس پرسید: از چه راه ؟ گفت : از راه زن ها. شیطان گفت : تو اهل او نیستى و این ماءموریت از تو ساخته نیست ، او زنها را تجربه نکرده است . دیگرى گفت : من او را مى فریبم . پرسید: از چه راه بر او داخل مى شوى ؟ گفت : از راه شراب ، گفت : او اهل این کار نیست که با اینها فریفته شود. سومى گفت : من او را فریب مى دهم ، پرسید: از چه راه ؟ گفت : از راه عمل خیر و عبادت ! ، شیطان گفت : برو که تو حریف اویى و مى توانى او را فریب دهى .
آن بچه شیطان به جایگاه عابد رفت و سجاده خود را پهن کرده ، مشغول نماز شد، عابد استراحت مى کرد، شیطان استراحت نمى کرد. عابد مى خوابید، شیطان نمى خوابید و مدام نماز مى خواند، بطورى که عابد عمل خود را کوچک دانست و خود را نسبت به او پست و حقیر به حساب آورد و نزد او آمده ، گفت : اى بنده خدا به چه چیزى قوت پیدا کرده اى و اینقدر نماز مى خوانى ؟ او جواب نداد، سؤ ال سه مرتبه تکرار شد که در مرتبه سوم شیطان گفت : اى بنده خدا من گناهى کرده ام و از آن نادم و پشیمان شده ام ؛ یعنى توبه کرده ام ، حال هرگاه یاد آن گناه مى افتم به نماز قوت و نیرو پیدا مى کنم .
عابد گفت : آن گناه را به من هم نشان بده تا من نیز آن را مرتکب شوم و توبه کنم که هر گاه یاد آن افتادم بر نماز قوت پیدا کنم . شیطان گفت : برو در شهر فلان زن فاحشه را پیدا کن و دو درهم به او بده و با او زنا کن . عابد گفت : دو درهم از کجا بیاورم ؟ شیطان گفت : از زیر سجاده من بردار. عابد دو درهم را برداشت و راهى شهر شد.
عابد با همان لباس عبادت در کوچه هاى شهر سراغ خانه آن زن زناکار را مى گرفت . مردم خیال مى کردند براى موعظه آن زن آمده است ، خانه اش را نشان عابد دادند. عابد به خانه زن که رسید، مطلب خود را اظهار نمود. آن زن گفت : تو به هیئت و شکلى نزد من آمده اى که هیچ کس با این وضع نزد من نیامده است جریان آمدنت را برایم بگو، من در اختیار تو هستم . عابد جریان خود را تعریف نمود. آن زن گفت : اى بنده خدا! گناه نکردن از توبه کردن آسانتر است وانگهى از کجا معلوم که تو توفیق توبه را پیدا کنى ، برو، آن که تو را به این کار راهنمایى کرده شیطان است . عابد بدون آن که مرتکب گناهى شود برگشت و آن زن همان شب از دنیا رفت ، صبح که شد مردم دیدند که بر در خانه اش نوشته که بر جنازه فلان زن حاضر شوید که اهل بهشت است ! مردم در شک بودند و سه روز از تشییع خوددارى کردند، تا خدا وحى فرستاد به سوى پیامبرى از پیامبرانش (36) که برو بر فلان زن نماز بگزار و امر کن مردم را که بر وى نماز گزارند. به درستى که من او را آمرزیده ام ، و بهشت را بر او واجب گردانیدم ؛ زیرا که او فلان بنده مرا از گناه و معصیت بازداشت .(37
منبع کتاب عاقبت به خیران
جوانى زیباترین ، درخشانترین و به یادماندنى ترین فراز زندگى است که هماندآن توان یافت . وقتى صحبت از جوانى دوران تجربه و بلوغ نیز هست و آمیختگى آن با زیبائى هاى دل انگیز فطرت دنیاى دیگرى پدید آورده و در ژرفاى آن نگاهى دیگر و شورى دیگر. و جوان از میان تمام این دیگرها به خود خواهد رسید. او در این تجربه نو به دنبال رابطه تازه ژاست با یک حقیقت گمشده با یک کشش اصیل و یک جاذبه ریشه دار و در این راه ، پیوند خویش را با آرام دلها برقرار مى کند. با سرود حماسى حرکت را بودن یک کشف مهم است . یک نجواى پنهان با خویشتن و حرکت جهت مى خواهد و پرسش ؟ پرسشى براى رسیدن . و چه زیباست پرسیدن و رسیدن ؟ دانستن و خواستن ؟ گوهر ارزشمند جوانى را باید باز شناخت . این جام جهان نما ابعاد و زوایاى ناشناخته اى دارد که باید در پرتو یک نیروى درونى و یک نورحقیقى را اندیشه نامیده ایم
بسم الله الرحمن الرحیم
اى مهربان خداى :
گم گشته ام تو بودى و کردم چو دیده باز
دیدم به آسمان و زمین و به بام و در
تابنده نور توست
هر جا ظهور توست
دیدم به هیچ نقطه تهى نیست جاى تو
خوش مى درخشد از همه سو جلوه هاى تو
اى مبداء وجود!
بلکه تا بر بندگان جودى کنم |
اگر معلّم به شاگردانش مى گوید: درس بخوانید، نفع این درس خواندن به خود آنان بر مى گردد و براى معلّم سودى ندارد.
از کثرت ظهور، نهان شد که کیستى
از هر چه ظاهر است ، تویى آشکارتر ... مستور نیستى
نزدیک تر ز من به منى ، دور نیستى
تو آشکاره اى ... من زین میان گُمم
کور ار نبیند، این گنه آفتاب نیست
نقص از من است ، ورنه رُخت را حجاب نیست .
اى مهربان خداى !
در قلب من تبى است گدازان و دردناک
احساس مى کنم که به کانون جانِ من
سوزنده آتشى است که سر مى کشد به اوج
احساس مى کنم عطشى مست و بى قرار
اندر فضاى هستى من مى دود چو موج
این سوز عشق توست ،
در من ، چو جان نهان
احساس مى کنم ،
درمان نسازد این تبِ من جز دواى تو
زائل نسازد این عطش ، الاّ لقاى تو
اى مهربان خداى !
احساس مى کنم خلائى در وجود خویش
کان را نمى برد ز میان ، جز پرستشت
اى نازنین خداى !
احساس مى کنم که بود در سرشتِ من
سوزنده ، یک نیاز
داغ نیاز را نزداید ز سینه ام
جز لذّت پرستش و جز نشئه وصال
مخمورى مرا به جز این مى ، علاج نیست
مطلب عیان بود، به بیان احتیاج نیست
اى مهربان خداى !
تو، راز جان و مایه سرمستى منى
تو هستى منى
در عمق فکر و پرده جانم تویى ، تویى
آرام دل ، فروغ روانم تویى ، تویى
هر جا نگاه مى دود، آنجا نشان توست
روشنگر وجود، رخِ دلستان توست .(1)
لیست کل یادداشت های این وبلاگ